من غروبي زرد و خستم كه ز تو خاليه دستم
عاشقم پاييزي از درد، دل به امواج تو بستم
تو يه عمره تب عشق و در نگاه من مي بيني
ولي با صخره و ساحل باز به گفتگو مي شيني
خورشيد طلايي من تو دلت همش مي ميره
تن سرد آبي تو من و از خودم مي گيره
كاش رو خاكستر قلبم تو يه روزي پا بذاري
اين تن سوخته از عشق و با خودش تنها نذاري
من مي خوام قصه ي عشق و توي گوش تو بخونم
توي اعماق وجودت غرق بشم پيشت بمونم
تو به ژرفاي زميني من تو قلب آسمونم
ولي من فاصله ها رو مي شكنم از دل و جونم
دل تو آبيه اما دل من رنگ خزونه
لحظه ي به تو رسيدن خط آخر جنونه
كاش رو خاكستر قلبم تو يه روزي پا بذاري
اين تن سوخته از عشق و با خودش تنها نذاري